این داستان رو از کامنت یکی از بچه ها برداشتم ... داستان غم انگیز و زیبایی بود! جوجه های نونوچه برای علیرضا & مهسا دعا کنید!!!
ادامه مطلب ...هرگز احساس ضعف و نا توانی نکرده ام جز در مقابل کسی که از من پرسیده است " تو کیستی؟!"
جبران خلیل جبران
ادامه مطلب ...معلم فلسفه یک صندلی می گذاره وسط کلاس و به شاگردانش میگه : شما باید یک مقاله بنویسید و در آن ثابت کنید که این صندلی وجود ندارد! یکی از شاگردان دو کلمه می نویسه و ورقه شو می ذاره رو میزش و بعد از اینکه معلم ورقه ها را تصحیح می کنه اون بهترین نمره رو می گیره!
می دونید چی نوشته بوده ؟
…
…
…
نوشته بوده : کدوم صندلی ؟!!!
این دنیا سرگرم کننده است. توان بازی کردن نقش در آن محدود به پی بردن به ارزش آن است.
ادامه مطلب ...یه پست از طرف نوک سیاه جونمممممممممممممممم!!!
داستانش قشنگ و غم انگیز بود...
مرسی نوک سیاه ... یادم می مونه...
این روزا بیشتر از همیشه بهت نیاز دارممممممممممممم خدا!!!
دنیا برای هر دوتامون قشنگه
کنار هم بودنمون قشنگه
ادامه مطلب ...بنا به درخواست جوجه الدان یه متن از خودم نوشتم. این خاطره چت مربوط به سال 89 ست... راستش رو بخواین هر وقت یادش میفتم خندم میگیره!!! خیلی بدجنس بودم!!!
ادامه مطلب ...
وقتی نمی توونی چیزی رو ببینی یا لمسش کنی آیا می توونی منکر نبودنش بشی؟! برو ادامه مطلب و این داستان کوتاه و جالب رو بخون...
داستانی در مورد اولین دیدار امت فاکس نویسنده و فیلسوف معاصر از رستوران سلف سرویس ست
ادامه مطلب ...این مطلب (داستان کوتاه) رو ارشدیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااش بخوونن
ادامه مطلب ...