㋡ میم مثل مثبت اندیشی نونوچه

چنانچه نیک اندیش باشید خیر و خوشی به دنبالش خواهد آمد

㋡ میم مثل مثبت اندیشی نونوچه

چنانچه نیک اندیش باشید خیر و خوشی به دنبالش خواهد آمد

قلب تو کجاست؟!

واااااااااااااااااااااای خدا جون مثبت اندیشی رابرت من رو کشته... برای اینکه اندیشه رابرت رو بدونی برو ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

دوستت دارم!!!

همیشه میگم دوستت دارم جمله ی مقدسیه... اینقدر آسون حراجش نکن!!! 

                                                       

ادامه مطلب ...

خانم نظافتچی

چقدر آسون از کنار بعضی چیزا رد میشم!!! یه داستان با عنوان خانم نظافت چی گذاشتم...

ادامه مطلب ...

شایعه

جوجه های کاکل زری من خوبین؟! یه داستان کوتاه با عنوان شایعه براتون گذاشتم. امیدوارم خوشتون بیاد.  

                                                               

ادامه مطلب ...

حکایت حاکم و زبان

 جوجه های کاکل زری من فصل امتحانات گوارای وجود. برای همه تون دعا کردم. امیدوارم موفق و موید باشید. راستی ناناسی های نونوچه شرمنده که جای نظر نمیذارم... فرصت جواب دادن به comment های خوشگلتون رو ندارم. به امید روزی که مشغله های من و شما تموم بشه!!! 

 

این حکایت رو بخوونید... خالی از لطف نیست. 

                           

ادامه مطلب ...

نیایش بامزه

کشیشی در یک صبح به قصد شکار حرکت کرد. بعد از ساعتی چند کبک با تفنگ خود زد. در راهش با یک خرس خاکستری رو به رو شد. کشیش هیجان زده از درختی بالا رفت. چشمانش را به سوی آسمان دوخت و گفت: ای خدا... آیا تو دانیال را از کمینگاه شیر نجات ندادی؟؟!! همچنین یونس را از شکم نهنگ؟؟!! آه... خدا استدعا می کنم مرا هم نجات بده ولی خدایا اگر نمی توانی به من کمک کنی! لطفا به آن خرس هم کمک نکن!!!  

                                             

تولدی دیگر

 

                                                              

پائولو کوئلیو تولد دوباره را در غالب داستانی از کالین ویلسون چنین می نگارد: 

                                      

                                                        

ادامه مطلب ...

باوفا ترین همسر

از شیوانا عارف بزرگ پرسیدند... وفادارترین مردی که دیدی که بود؟؟!!

او گفت... جوانی که هنوز ازدواج نکرده بود و هنوز نمی دانست همسرش کیست؟؟!! و چه شکل و قیافه ای خواهد داشت!! اما با این وجود هرگاه با دختری جوان برخورد می کرد شرم و حیا پیشه می کرد و خود را کنار می کشید. او وفادار ترین مردی بود که در تمام عمرم دیده بودم.

صرفا جهت خنده

داشتم خاطرات فوتیرانی های 2 رو می خووندم   از این خاطره ش خوشم اومد گفتم براتون بنویسم اصلا جنبه مثبت اندیشی نداشت... این post فقط صرفا جهت خنده ست جوجه های نونوچه


آپارتمان سی طبقه

تمام دوستان ما همه خونه هاشون اون بالا بالای تهرانه... ما هم پایین شهری محسوب میشیم. یه روز یکی از دوستا منو یه عده دیگه پایین شهری رو دعوت کرد خونشون... زعفرانیه... ما هم جوناک بهترین لباسارو پوشیدیم. بقیه هم رفته بودند آرایشگاه. منم خسته شدمدیدم همشون آرایشگاهن به جز دوستم شیوا. گفتم...بیا زودتر بریم. اونم اومد. خلاصه شیوا تو آدرسی که پرسیده بود نوشته بود برج فلان طبقه 30 م. ما هم آپارتمان رو پیدا کردیم دیگه ندیدیم چند طبقه ست. با کلی دنگ و فنگ و افاده از جلو نگهبانه رد شدیم رفتیم تو آسانسور دیدم 15 طبقه بیشتر نداره گفتم... شیوا چه جوری بریم طبقه 30م؟؟!!  گفت... راست میگی...آهان آسانسور بغلیه هم 15 طبقه داره شاید این 15 طبقه اوله اونم 15 طبقه ی دوم!!!!!! منم گفتم... ای ول چرا به فکر خودم نرسید( البته فکر کنم اون موقع خون به مغزم نرسید) خلاصه رفتیم اون وری دکمه 15 رو فشار دادیم و آسانسور گفت طبقه ی 15 م!! گفتم... اسکل باید می رفتیم اون وریه دوباره اومدیم پایین با اون یکی رفتیم اونم رفت طبقه 15! اومدیم پایین. همه دوستا اومدن. نگهبانه هم به حالت تاسف نگاهمون می کرد. یکی ازبچه ها گفت... شیوا طبقه چندمه؟؟ شیوا گفت... 30م ولی ما هر چی اینور اونور میریم میره طبقه 15م یکی گفت... دو دسته میشیم. یکی از این آسانسور بره یکی از اونوری!!!!!!!!! ما هم رفتیم اونوری دیدیم دوستمون اونجاست. جریان رو تعریف کردیم. کلی خندید گفت... بابا من گفتم واحد 30م. سر شام رسیدیم خونشونتازه اون دسته دوم نیم ساعت دیگه به چه بدبختی رسیدن


نویسنده:92TAC


شاید ته مثبت اندیشیش میشه یه خنده... اگه خنده نه یه لبخند... اگه هم لبخند نداشت خداییش یه نیشخند که داشت