__ : زندگی مثل نمایشیه که داستانش رو خدا نوشته و ما هم چاره ای نداریم جز اینکه اجراش کنیم!
__ : اگر من نخواهم این نقش را بازی کنم چه کار باید بکنم؟!
__ : بازیگری که قرارداد بسته و پول گرفته نمی توونه بازی نکنه!
__ : ولی من نه قراردادی بستم و نه پولی گرفتم!
__ : خانواده ای که توی اون بزرگ شدی ... فرصتی که برای تحصیلات پیدا کردی ... اینا حکم پولی رو داره که تو گرفتی و حالا باید بابتش نقش بازی کنی!
هر روز برایت رویایی باشد در دست
نه دوردست
عشقی باشد در دل
نه در سر
و دلیلی باشد برای زندگی
نه روز مره گی
مرسی جوجه های نونوچه از اینکه پست قبل رو خووندید و نظر دادید!!! خدا را برایتان آرزو دارم!!!
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغ ها می کند پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه می شود.
دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست ، اسراف محبت است.
عمو شریعتی!
فراموش مکن آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد ...
هیچ نشانه ی خاصی ندارد
...
فقط با هر صدا برمیگردد.
آزادی هدف زندگی است. بدون آزادی ... زندگی ابدا معنایی ندارد. منظور از آزادی ... آزادی سیاسی ... اجتماعی یا اقتصادی نیست. آزادی یعنی آزادی از زمان ... آزادی از ذهن و آزدای از زور!
گاهی اوقات باید خدا رو شکر کنی
یا اصلا بغلش کنی و ببوسیش
که به چیزی که یه روزی میخواستی نرسیدی …
گاهی کامل فراموش می کنی و بعد می بینی که باید منتظر می ماندی
...
و گاهی آن قدر منتظرمی مانی که می فهمی زودتر از این ها باید فراموش می کردی
چنین گفت زرتشت........عاشق عاشق شدن باش و دوست داشتن را دوست بدار از تنفر متنفر باش به مهربانی مهر بورز با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش..........
اگر روزی تهدیدت کردند بدان در برابرت ناتوان اند...
اگر روزی خیانت دیدی بدان قیمتت بالاست...
اگر روزی ترکت کردند بدان لیاقت با تو بودن را نداشته اند...
هه هه هه هه حالا اگه می توونین به این عکسا تیکه بندازین!!!
نظرات غیر فعاله!!!
حالشو ببر!!!
پرواز کن!
اما نه چون پرنده ایی که در هراس ساچمه ی تفنگی است!
همچون قاصدکی بی مقصد که فقط لذت پرواز کردن را تجربه می کند!
این روزا کارم شده چرتکه انداختن محبت آدما! اینکه واقعا چقدر دوستم دارن! دو سه ماه در گیر یه مشکلم ... اولش خیلی ساده و راحت بود شاید به خاطر وعده و وعید اطرافیانم که تو این مسیر تنهام نمی ذارن... ولی حالا مثل یه غده سرطانی همه زندگیم رو گرفته!!! می دونم که می توونم از پسش بر بیام ... ولی باعث دور شدن یه عده از آدما و نزدیک شدن بعضیا تو زندگیم شده! نباید به گذشته ها فکر کنم ... به چرتکه انداختن محبت ها و قیاس کردن اونا! ولی دارم این کار رو می کنم!!! دارم چرتکه میندازم ... دارم محبت رو سیری حساب می کنم! اونقدر ذهنم در گیر این مسائل شده که این روزا وقتی میرم بیرون ... دوستان دوران مدرسه و دانشگاه م رو تو کوچه و خیابون می بینم نمی شناسم!!! ذهنم داره از زندگی پرت می شه!!! واس زندگیم نیاز به نصب ویندوز جدید دارم!!! ذهنم هنگ آپ کرده و حتی با دکمه ریست هم دیگه بالا نمیاد!!!
ای کاش خدا کاری کند!!!
جای کامنت رو غیر فعال کردم چون واقعا نمیدونم که بهتون چی بگم! اوضاعم اونقدر را هم بد نیست! فقط یه حس و حال بود که بیام اینجا و بنویسم!! راستی جوجه های من اگه شما هم این روزا در گیر یه همچین مسئله ای هستید خیلی ساده و راحت از کنارش رد نشید!!! یه جور شناخت در مورد اطرافیانتون بدست میارید! نمیگم عین من چرتکه بندازید ...
این داستان رو از کامنت یکی از بچه ها برداشتم ... داستان غم انگیز و زیبایی بود! جوجه های نونوچه برای علیرضا & مهسا دعا کنید!!!
ادامه مطلب ...باید دیگر شد تا به یکدیگر شدن رسید. یکدیگر شد تا به همدیگر شدن رسید و همدیگر شد تا به یکدیگر شدن رسید. یکدیگر شد تا به همدیگر شدن رسید و همدیگر شد تا معنی راستین و طعم راستین و رنگ و بوی و گرمی و نور راستین عشق را که ودیعه گرانبهای خداست در گنجینه نهاد آدمی یافت!!!
" عمو شریعتی! "
خدا آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را یکی همچون نسیم دشت می گوید کنارت هستم ای تنها...